شکوفههای درخت سیب سرخ/قسمت سوم

حسیی که آشکارا در وجودشان به تکاپو افتاده است ، روزها را آبستن تب سوزانی میکند که عطش و عتابش در میان عقربهی ساعتهایش آشکار و نهان میگردند. علاقهای که وجود دارد اما لجبازی کودکانه مجال ابراز آن را نمیدهد. درنا میداند که سهراب را دیگر به نام یک همبازی و عموزاده نمیخواهد. دوستش دارد
حسیی که آشکارا در وجودشان به تکاپو افتاده است ، روزها را آبستن تب سوزانی میکند که عطش و عتابش در میان عقربهی ساعتهایش آشکار و نهان میگردند.
علاقهای که وجود دارد اما لجبازی کودکانه مجال ابراز آن را نمیدهد.
درنا میداند که سهراب را دیگر به نام یک همبازی و عموزاده نمیخواهد.
دوستش دارد و نمیخواهد بگوید.
حرف زبانش هرگز آن حرفی نیست که در چشم و در دلش جاریاست.
این هم باز شروعی است از یک سرکشی و عصیان منحصر بفرد.
عشقی که به زبان نیاید جنون میزاید.
جدالها رنگی دیگر گرفتهاند دیگر بحثهای کودکانه سکوت دشت و چراگاه قربانخان بابا را نمیشکند.
احساسات متغیر سن بلوغ هویدا گشته.
سهراب دم و دقیقه دنبال بهانه میگردد تا درنا را به حرف بکشاند. جنگجویانی که دل در گرو هم دارند هرگز پیروزی نمیخواهند.
درنا زیر دست گلصنم آنا آموزش بافت گلیم میبیند، اولین دار گلیمی که دست آموز درنا است طرح سادهی داراق( شانه/ طرحی ساده از بافت گلیم که از دو طرف دندانه دارد و اصطلاحا به آن داراق گفته میشود.) است.
با حساسیت تمام ، تارها را دانه به دانه میشمارد و کلاف کوچک پود را به سختی از میان تارهای شمارش شده که در دست دارد عبور میدهد. کرکید( دفتین)ش را هر بار چند لحظهای بگردد. روزهای اول کارش است و هنوز هماهنگی بین دستان و ذهنش برای برقرار شدن درجا میزنند.
همهمهای از ” میتوانم ها و چه کار سختیه” در ذهنش گاوآهن بسته و شخم میزنند که سهراب از راه میرسد.
و قبل از رسیدن به خیمهگاه بهانهها را تراشیده است تا دستاویزی در چنته داشته باشد برای کلکل کردن با درنا.
سهراب از وقتی که پا در نوجوانی گذاشته، روزها مشغول سرکشی به درختان پدربزرگ میباشد.
صبح که نوبت آب قربانخان بابا بود، سهراب صبحانه نخورده رفته است و خسته و گرسنه بازمیگردد.
درنا با اشارهی گلصنم آنا از روی دار گلیم برمیخیزد تا برای سهراب صبحانه مهیا کند.
و بدون اینکه از سهراب بپرسد مقداری کسیرمه و پنیر( کسیرمه ترکیبی از ماست و شیر پخته شده در مشک زده میشود و ترکیب حاصل از آن را جوشانده و از صافی رد میکنند محصول نهایی با پنیر محلی مخلوط میشود) همراه با چای را در سفره میگذارد و با تعلل در حال ترک چادر است .
ادامه دارد…
برچسب ها :عشایر،داستان،عاشقانه،کودکی،درنا
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0