ایام نه چندان دور و دراز کودکان ایلیاتی

روزگاری که همه امید و آرزوی ما بچه ایلیاتیها تمام شدن امتحانات خرداد و بعد از آن زدن به دل کوه و طبیعت و گشت و گذار کنار دامهای پدرانمان بود آن روزهایی که نه زرق و برق گوشیهای هوشمند بود و نه اجبار کلاسهای تقویتی زبان و موسیقی و هزار فوق برنامه که ذهنهایمان
روزگاری که همه امید و آرزوی ما بچه ایلیاتیها تمام شدن امتحانات خرداد و بعد از آن زدن به دل کوه و طبیعت و گشت و گذار کنار دامهای پدرانمان بود
آن روزهایی که نه زرق و برق گوشیهای هوشمند بود و نه اجبار کلاسهای تقویتی زبان و موسیقی و هزار فوق برنامه که ذهنهایمان را درگیر کند.
به محض تمام شدن امتحانات خودمان را میرساندیم به ایلیات ، به آزادانه چرخیدن ، به دویدنهای از صبح خروسخوان تا بوق سگ و غروب آفتابی که روی کوه ننشسته چشمان ما را هم با خود میبرد و با یک کوه خستگی به خواب میرفتیم.
سه ماه تابستان تمام کار ما همین بود.
واقعا هم طعم زندگی مان در دنیای محدود و کودکانهمان لذت بخش بود.
یک هفته مانده به اول مهر به اجبار والدین جمع میکردیم و میرفتیم شهر.
برای خرید مدرسه و این بزرگترین عزای زندگی ما بود.
تمام خوشیهای تابستانمان به چشممان زهر میشد.
وقتی وارد بازار میشدیم همه چیز جور دیگر میآمد، صدای ماشینها وقتی ممتد در خیابان در حال عبور بودند ، صدای بوقشان ، لامپهای آویزان در دکانها، بوی شیرینی فروشیها ، بوی نانواییها
شاید هوسناک بوده باشد اما…
ما دلمان با ایلی بود که تا هشت نه ماه چشممان رویش را نمیدید.
وقتی که از ماشین پیاده میشیدیم و وارد خانه میشدیم گوشمان صداهای عجیب غریب میشنید
مثل موج دریا ، مثل ایستادن زیر دوش و وونگ وونگ کردن موج رادیو
انعکاس صدایمان را از سقف و دیوار میشنیدیم.
تا چند هفته توی خواب فقط خواب پریدن و جهش میدیدیم و لگدهایی که به سمت دیوار و همدیگر پرت میشد.
اکنون چه داریم؟
ما با تمام کمبودها و بیامکاناتیها یک دنیا کودکی سرخوش داشتهایم…
یادداشت: زیبا قرقانی
برچسب ها :عشایر،ایلات،مدرسه،قشقایی،بهمنبیگی
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0