کد خبر : 2045
تاریخ انتشار : جمعه 12 آذر 1400 - 15:36

شکوفه‌های درخت سیب سرخ

شکوفه‌های درخت سیب سرخ

میان عالم کودکی و بازی‌های بچه‌گانه، درنا مشغول بازی با عروسک‌های پارچه‌ای که مادر بزرگ با تکه‌ای چوب صاف و ته‌مانده‌های مژگان لچک و کِؤینگ_ توممانلێگ‌های خودش برایش درست کرده است. در میان چادر پدربزرگ، درنا هم گرداننده‌ی یک زندگی کودکانه با دست‌های کوچک و ذهن مستعدش است. یک زندگی با عروسک‌گردانی، هنر و ذوق

میان عالم کودکی و بازی‌های بچه‌گانه، درنا مشغول بازی با عروسک‌های پارچه‌ای که مادر بزرگ با تکه‌ای چوب صاف و ته‌مانده‌های مژگان لچک و کِؤینگ_ توممانلێگ‌های خودش برایش درست کرده است.

در میان چادر پدربزرگ، درنا هم گرداننده‌ی یک زندگی کودکانه با دست‌های کوچک و ذهن مستعدش است.

یک زندگی با عروسک‌گردانی، هنر و ذوق از کودکی با کودکان عشایر در هم می‌آمیزد و نمودش را در اندام وجود به منصه ظهور می‌رساند .

سهراب، پسر عموی درنا،

پسرکی ریز نقش و فعال و پر شور.

همانقدر که درنا ظریف و زنانه نقش خود را بازی می‌کند، سهراب هم به سان یک مرد بالغ زندگی را به مانند پدر و پدربزرگش در بازی نمایان می‌کند.

درنا میان گلین‌کهنه‌ها و در قالب زنانگی، عروسک‌هایش را میان یک صندوق چوبی، مرتب و تمیز نگهداری می‌کند.

برایشان رخت‌خواب ها را به مانند مادربزرگ در اۆک می‌چیند.

اوجاق میکند و با سنگ‌هایی دورچین کرده و مشغول پخت وپز است.

زندگی عشایری گلین‌کهنه‌های درنا تکمیل است.چادمایش تیر جوْول دارد و با پلاستیکی مشکی درست کرده.

هرازگاهی با التماس از مادر بزرگ قاشقی ماست می‌گیرد و با آن نقش مشک زدن را هم ایفا میکند.

سهراب با سنگ‌های رنگی که همراه پدربزرگ از کوه‌ها جمع کرده، گله‌ای گوسفند تشکیل داده‌ است.

و با نی‌ای که قسمتی از آن را شیار داده و تفنگی درست کرده‌ است.

میان بازی‌های کودکانه گاه‌ و بیگاه سهراب و درنا با های و هوی و دعوا‌های بچگانه‌شان محله را به هم می‌ریزند.

سهراب، پسرکی ریز نقش و آرام، انگار که تمام حجب عالم در وجود وی رخنه کرده باشد.

درنا اما سراسر شور و هیجان و برافروختگی.

روزهایی که مادربزرگ کارهای خانه‌اش زیاد میشود، بچه‌ها را همراه بره‌ها و بزغاله‌ها به دشت می‌فرستد.

رمه‌بانی درنا و سهراب مانند همیشه به بازی می‌گذرد.

بالا دست دشت، چشمه‌ای جوشان، پاتوق بازی‌های این دو . کنار جوی باریک که از چشمه جاری است، کنار بوته‌های پونه.

استخری به توان دست و ذهن کودکان بازی‌گوش بنا شده‌‌است.

پایین دست استخر خاکی سهراب، مزرعه‌ای ساخته و پرداخته‌ی دستان کوچک عموزاده‌ها.

فصل کاشت و داشت و برداشت مزرعه‌ی کودکان صحرا به سرعت برگ و باد می‌گذرد.

قربان‌خان بابا، پدربزرگ

گل‌صنم آنا، مادر بزرگ

قربان خان وقتی که گله را از کوه سرازیر می‌کند، استخر خاکی عموزاده‌ها آبشخور بزهای بازیگوش و تشنه‌ی وی‌ می‌شود.

میان هجوم گله‌ها به استخر سهراب، دیواره‌های گلی استخر، زیر سم بزرگ و کوچک رمه فرو می‌ریزد.

سهراب با همان تومانینه و آرامش همیشگی سر به زیر و ریز ریز مشغول تعمیر دیواره می‌شود.

بنّای کوچک، با آرامشش اعصاب پرجوش درنا را به تکانه می‌اندازد و مدام غر میشنود.

 

دوباره هیاهوی درنا بالا گرفته و سهراب با چشمان براق و پر مهرش مسیر رمه را دنبال می‌کند تا گذر پدربزرگ را بیابد.

بره‌ها و بزغاله‌ها از دور گله را دیده و برای پناه بردن به مادرانشان پای گریز می‌گزینند.

درنا و سهراب اما….

با سر و گوش گل آلود و نفس‌های خشمگین و چشمان معصوم.

از جنگی نابرابر و بدون برنده و بازنده، به انتظار آمدن قربان‌خان سر چشمه نشسته و تلاش می‌کنند آثار گل را از سر و بدنشان بزدایند.

نهیب قربان‌خان که در انتظارشان است لااقل دل گل‌صنم را در دست داشته باشند برای پناه بردن از ملامت‌های قربان‌خان!

سهراب: درنا واقعا خیلی بچه‌ای، چرا شما دخترا انقد لج‌بازین

چرا دنبال مقصر می‌گردی همش، مگه چی شده؟

درنا: تقصیر توئه دیگه، یه ساعته اونجا معلوم نیس چیکار میکنی

سهراب : حالا بییگ بابا میاد دعوامون میکنه

درنا: نه الان میره خونه گل‌صنم آنا بهش صبونه میده بعدشم مشغول گوسفندا میشه بهتره همین اطراف بچرخیم..‌.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.